نوای قلم

خانه » سیاسی » اپوزیسیون از توهم تا واقعیت

اپوزیسیون از توهم تا واقعیت

پس از انقلاب ۱۳۵۷ بسیاری از ایرانیان ناچار به ترک وطن و کوچ اجباری به کشورهای اروپایی و آمریکا شدند. این اولین موج مهاجرت پس از انقلاب اسلامی ‌را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد:

۱٫وابستگان رژیم سابق و افرادی که از ترس اعدام‌های فله‌ای در بیدادگاه‌های رژیم اسلامی‌ از ایران فرار کرده بودند
۲٫افرادی که نمی‌توانستند شرایط خود را با اوضاع جدید کشور وفق دهند و برای زندگی در فضایی شبیه به دوران حکومت سابق ناگزیر به ترک وطن و زندگی در شرایط غربت شدند.

اپوزیسیون

قالب افراد هر دو گروه با مشکلات و موانع مختلفی در کشور میزبان روبرو بودند مشکلاتی از قبیل شهروند درجه دو بودن تا آموختن زبان و مشغول شدن قشر متخصص ایرانی در کارهای غیر‌تخصصی و بعضا سطح پایین در کشور میزبان و همچنین کنار آمدن با محیط جدید، محیطی که برای خانواده‌های غالبا سُنتی ایرانی کار چندان آسانی نبود. این گروه آخر تصویر ذهنی که از ایران به یادگار داشت جامعه‌ای مترقی و کشوری در حال توسعه به رهبری فردی ناسیونالیست به نام محمدرضا شاه پهلوی بود که منافع ایران را در درجه اول قرار می‌داد. شاید بتوان عملیات عقاب (کودتای نوژه) را اولین حرکت این بخش از اپوزیسیون علیه جمهوری‌اسلامی‌ نام برد. از ترور ارتشبد غلامعلی اویسی و برادرش حسین اویسی در ۱۸ بهمن ۱۳۶۲ را نیز می‌توان به عنوان اولین ترور مخالفان جمهوری‌اسلامی‌ در آن زمان یاد کرد.( پیشتر ترور نافرجام دکتر شاپور بختیار در تابستان ۱۳۵۹ انجام شده بود)

به فاصله کوتاهی پس از درگذشت شاه فقید، صدام به ایران حمله کرد و در همان دوران جنگ کوچ دومی ‌آغاز شد. این گروه متشکل بود از افرادی که در این مدت به دست جمهوری‌اسلامی ‌شکنجه شده یا یکی از اعضای خانواده‌شان به جرم عضویت در یکی از سازمان‌های مجاهدین، چریک‌های فدایی خلق، کومله و… اعدام شده بودند. به اینان باید دانشجویان و اساتید چپ و لیبرال مخالف حکومت اسلامی‌ را افزود که به واسطه انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه پاکسازی شده بودند. این گروه، نسل دوم مهاجران اجباری را تشکیل دادند. اما آخرین تصویرهای ذهنی این گروه از ایران، کشوری در حال مبارزه با رژیم ملایان و در عین حال مبارزه با امپریالیسم جهانی بود، شعارهای اکثریت این دسته از مهاجران در داخل نه شاه و نه شیخ و در سطح جهانی برپایه حمایت از خلق‌های جهان استوار بود.

پس از پایان جنگ و در ادامه روی کار آمدن دولت ‌هاشمی‌رفسنجانی خفقان اجتماعی-سیاسی در جامعه بیش از پیش احساس شد به این جهت که ذهن مردم از مسئله جنگ رهایی یافته و بهتر می‌توانستد شعارها و وعده‌های توخالی و دروغین خمینی و رژیم جمهوری‌اسلامی‌ را لمس کنند چرا که تا پیش از این دهن هر مخالف و منتقدی با پاسخ شرایط جنگی بسته نگاه داشته می‌شد. در همین دوران بخشی دیگری از مهاجران دسته اول که جریان راست- ناسیونالیست یا راست میانه را شامل می‌شد به رهبری زنده یاد دکتر شاپور بختیار شروع به مبارزاتی جدی و عملی علیه جمهوری‌اسلامی‌ کرد که برای نمونه می‌توان از راه اندازی طرح مبارزان حرفه‌ای توسط دکتر شاپور بختیار نام برد. در همین زمان بود که تیم ترور خارج از کشور وزارت اطلاعات شکل جدی‌تری به خود گرفت.

جمهوری‌اسلامی‌ که از قدرت گرفتن اپوزیسیون خارج از کشور هراسان شده بود برای بار دوم و در تاریخ پانزدهم مرداد ۱۳۷۰ با فرستادن گروهی سه نفره و در قالب دوست به منزل مرحوم دکتر شاپور بختیار، او و منشی‌اش سروش کتیبه را به طرز فجیعی به قتل رساند.

درست یک سال پس از این حادثه و این بار در تاریخ شانزدهم مرداد ۱۳۷۱ تیم ترور وزارت اطلاعات به سراغ فریدون فرخزاد هنرمند میهن‌دوست رفت. کسی که در شوهای خود، اسلام و خمینی را هنرمندانه در ذهن مخاطب به چالش کشیده و بیننده را به تفکر وامی‌داشت. او نیز برای جمهوری‌اسلامی‌ خطری بود که می‌بایست از بین برده می‌شد. این بار تیم ترور وزارت اطلاعات درست در سالگرد ترور مرحوم شاپور بختیار و با همان سیستم، فریدون فرخزاد را در شهر بُن آلمان به قتل رساند.

بیش از یک ماه پس از این حادثه تلخ، در روز بیست و ششم شهریور ۱۳۷۱ نوبت به ترور صادق شرافکندی دبیرکل حزب دموکرات کردستان و تنی از چند از یاران او در رستورانی به نام میکونوس در برلین رسید که بعدها به ترور میکونوس معروف شد.

اما در داخل کشور همزمان با جنایات و ترورهای رژیم جمهوری‌اسلامی‌ به رهبری خامنه‌ای و ریاست جمهوری رفسنجانی، لایه‌های دانشجویی و فعال جامعه به هر طریقی خواهان باز شدن فضای سیاسی- اجتماعی بودند که از دل آن جنبشی بیرون آمد که با پیروزی سید محمد خاتمی‌ در انتخابات ریاست جمهوری به نام «جنبش دوم خرداد» معروف شد. در سال ۱۳۷۶ سید محمد خاتمی ‌با حضور در انتخابات ریاست جمهوری و در رقابت با ناطق‌نوری نماینده اصولگریان و ظاهرا مورد تایید رهبر جمهوری‌اسلامی، با به دست آوردن بیست میلیون رای و تفاوت فاحش سیزده میلیونی با ناطق نوری با پیروزی قاطع به ریاست جمهوری رسید و با شعار «اصلاحات» اپوزیسیونی قانونی و خودی درون حکومت ایجاد کرد که هدف آن نه تغییر رژیم بلکه تغییر رفتار حکومت در چارچوب قانون اساسی جمهوری‌اسلامی‌ بود.

با روی کار آمدن خاتمی ‌فضای گفتمان در کشور اندکی باز شد روزنامه‌ها از حداقل آزادی‌ها برخوردار شده و اندک آزادی‌های اجتماعی نیز به مردم داده شد برای نمونه داشتن نوارهای وئدیویی دیگر مجازاتی مانند گذشته نداشت!

اما این شادی و نشاط دوام چندانی نداشت افشای خبر قتل دگراندیشان و شخصیت‌های سیاسی اجتماعی مخالف جمهوری‌اسلامی ‌در داخل کشور، جامعه را در حیرت فروبرد. فتوای این قتل‌ها آن طور که بعدها منتشر شد توسط روحانیون بلند پایه نظام و همچنین دری نجف‌آبادی وزیر وقت اطلاعات و علی فلاحیان داده شده و توسط تیم ترور وزارت اطلاعات به سرکردگی سعید امامی‌ انجام می‌شد. آمران اصلی این قتل‌ها با وجود دستور سید محمد خاتمی ‌مبنی بر بررسی سریع این جریان که در پی حساسیت شدید جامعه صادر شده بود، هیچگاه محاکمه نشدند.

ماشین کشتار مخالفانِ جمهوری اسلامی ‌سر باز ایستادن نداشت، حادثه کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ و سرکوب شدید دانشجویان موج جدیدی از مهاجرت به خارج از کشور را به دنبال داشت، نسلی که به جرات می‌توان آن را اولین گروهی نامید که با شناخت دقیق‌تر و اصولی‌تر از جمهوری اسلامی ‌و شناخت بهتر از فضای حاکم در میان مردمی ‌که بیست سال زیر حکومت رژیم ملایان بودند به خارج کشور کوچ کرد.

ده سال پس از حادثه کوی دانشگاه و در حالی که اپوزیسیون خارج از کشور به دلایل بسیاری (که در ادامه به آن خواهم پرداخت) خود را ناکارآمد نشان داده بود، مردم مستاصل و ناچار ایران که کمرشان زیر بار مشکلات اقتصادی و در پی آن معضلات اجتماعی خم شده بود، برای رهایی از دست احمدی‌نژاد عروسک بی‌اختیار رهبر در آن دوران، دعوت اصلاح‌طلبان حکومتی را برای شرکت در انتخابات قبول کرده و برای رأی دادن به میرحسین موسوی به پای صندوق‌های رأی رفت. اما رژیم ولایت فقیه این بار نیز مانند سال ۷۶ تاب نیاورد و با تقلب در آرای احمدی‌نژاد او را با آرای بسیار، پیروز انتخابات معرفی کرد و به سرکوب، شکنجه و قتل مخالفان و معترضان پرداخت و پس از چندی با حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی و در پی آن ناتوانی اپوزیسیون خارج از کشور برای به دست گرفتن رهبری جریان موسوم به «جنبش سبز» باز نسل جدیدی را آواره غربت کرد که به بدنه اپوزیسیون سُنتی خارج از کشور پیوست.

اینک باز به انتخابات نمایشی ولی فقیه رسیدیم. جمهوری‌اسلامی ‌تا امروز از تمامی ‌توانش برای فلج کردن اپوزیسیون خارج از کشور و به بند کشیدن اپوزیسیون داخل استفاده کرده، در خارج از ایران به چند صورت برای مهار اپوزیسیون اقدام کرد که به طور خلاصه به آن اشاره می‌کنم.

۱٫طرفداران پادشاهی

این طیف از مخالفان جمهوری‌اسلامی‌ و به نوعی خطرناک‌ترین و قدیمی‌ترین آن باید به نوعی مهار می‌شد، افراد تاثیرگذار این طیف یا به دستور جمهوری‌اسلامی ‌ترور شدند (مانند دکتر شاپور بختیار) یا در گذشتند (مانند دکتر داریوش همایون). چهره‌های دیگر تاثیرگذار رژیم سابق مانند وزرا و وکلا هم عملا نخواستند در میدان مبارزه حاضر شده و به نوعی رخت عافیت پوشیدند. چهره‌های دیگر طرفدار پادشاهی هم در دهه نود گرد هم جمع شدند اما باز با منیت‌ها و قدرت طلبی‌هایشان آن قادر به یک تشکیلات نشدند که البته از پی آن حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) به کوشش دکتر داریوش همایون ایجاد شد که علاوه بر پادشاهی برای ایران نوین وعده لیبرال دموکراسی نیز می‌داد.

جمهوری‌اسلامی‌ اما در پس پرده با به وجود آوردن سازمان‌های پادشاهی تقلبی و عمدتا فحاش به قصد بدنام کردن طرفداران پادشاهی به نوعی به جنگ نرم روی آورد. با به وجود آمدن رادیوها و تلویزیون‌های مخالف رژیم که عمدتا در لس آنجلس آمریکا تاسیس می‌شد رژیم اسلامی‌ ایران دریافت که این بار به جای ترور فیزیکی باید به ترور هویتی و شخصیتی اپوزیسیون پادشاهی دست بزند بنابر این با ایجاد رسانه‌های موازی و به اصطلاح سلطنت‌طلب و با استخدام افراد دون پایه و کم سواد مهاجر از بامداد تا شامگاه فریاد «جاوید شاه» سر داده و بعد از مدتی که اعتماد مخاطبان جلب شد، رسانه یا شخص مربوطه حمله به اپوزیسیون را شروع می‌کرد! با این حرکت از سویی خدمت ارباب را به خوبی انجام داده بود چرا که بخشی از ذهن و قدرت اپوزیسیون حقیقی معطوف به این دعواهای کذایی شده و از سوی دیگر اعتبار اپوزیسیون با این حرکات نزد مردم عادی داخل و خارج کشور از بین می‌رفت.

سناریوی شماره دو اما حضور پدیده‌ای بود که به هخا معروف شد! این پروژه اما اپوزیسیونی را نشان می‌داد که به مردم وعده آزادی دروغین داده و هر روز با مردم در میدان شهیاد قرار ملاقات می‌گذاشت! این هم بخشی از سناریوی وزارت اطلاعات برای بی‌اعتبار نشان دادن هواداران پادشاهی در خارج از کشور بود که با سودجویی عده‌ای تا حدود بسیاری به بار نشست.

اما آخرین سرمشق این نهاد برای شبه اپوزیسیون‌سازی فرستادن طرفداران دروغین پادشاهی به خارج از کشور بود تا با رخنه در بدنه جوانان طرفدار پادشاهی بتوانند اول اطلاعات به روز‌تری از این طیف کسب کنند و دوم با استفاده از جوانی این نیرو و قدرت تاثیرگذاری آنها در شبکه‌های اجتماعی بتوانند در این بخش هم پیروز میدان شده و هر چند روز یک بار برای اپوزیسیون واقعی و این بار در دنیای مجازی که مخاطب بیشتری نیز دارد به بحران سازی دست بزنند.

۲٫سازمان مجاهدین خلق

این سازمان اصولا پس از جنگ ایران و عراق و حمایت آنها از صدام حسین در این جنگ دچار یک نوع خودکشی سیاسی شد به این صورت که با از دست دادن جایگاهش در میان مردم داخل به سمت برخوردهای تروریستی مانند بمب‌گذاری در نقاط مختلف کشور رفت که قربانیان آن عمدتا شهروندان عادی ایران بودند. این سازمان همچنین برای عضوگیری به دزدی انسان‌هایی دست زد که به قصد خروج از ایران و به امید یافتن زندگی بهتر در اروپا از ایران خارج شده اما سر از شمال بغداد در می‌آورند. مغزشویی‌ها، غسل‌های هفتگی، جدا کردن فرزند از پدر و مادر و به دنبال آن جدا کردن مردان از همسرانشان و تبدیل شدن به بازوی صدام جهت سرکوب و کشتار مردم بیگناه کُرد عراق تنها بخش کوچکی از اعمال ضد حقوق بشری و غیر انسانی سازمان مجاهدین خلق بود. این سازمان پس از حمله آمریکا به عراق و فروپاشی رژیم بعث صدام حسین از طرف نیروهای آمریکایی خلع سلاح شد و با ناپدید شدن مسعود رجوی از آن زمان تا کنون به طرز چشمگیری دچار ریزش تشکیلاتی شده و تنها به لطف سرمایه‌ای که صدام و بعد از آن کمک‌هایی که در ازای خدمات خود از برخی کشورها دریافت می‌کند، دست به برگزاری میتینگ‌هایی به صرف مک دونالد (همان ساندیس وطنی) زده و عده‌ای از شهروندان اروپای شرقی و افریقای شمالی نظیر تونس و الجزایر را جمع کرده و بدین ترتیب اظهار وجود می‌کند.

۳٫سازمان‌های چپ و کمونیست

این سازمان‌ها هنوز تکلیف‌شان با خودشان روشن نیست! با توجه به جمع شدن دوران داس و چکش از جهان این عده قلیل در کشورهای اروپایی که با نظام پادشاهی اداره می‌شوند سُکنی گزیده و فریاد خلق‌های محروم جهان را سر می‌دهند بدون آنکه پاسخ دهند چرا به کشورهای کمونیستی مانند کوبا، کُره‌شمالی و چین نرفته و از آنجا صدای خلق‌های محروم جهان را فریاد نمی‌زنند؟ متاسفانه کمونیست‌ها اگر ۵۰ نفر باشند ده‌ها سازمان تاسیس می‌کنند و صد انشعاب می‌زنند که این هم بخشی از افکار رادیکال آنهاست برای همین جمهوری‌اسلامی نیز به آنها نمی‌پردازد. البته نکته مثبت جریانات چپ که به شرط انصاف و بی‌طرفی نمی‌توان از کنار آن ساده عبور کرد میزان بالای مطالعه توسط این بخش از اپوزیسیون هست که در فردای ایران می‌توانند به عنوان حزبی در داخل کشور حافظ و ضامن دموکراسی باشند.

۴٫جریانات جمهوری‌خواه

سازمان‌های جمهوری‌خواه هم به نوعی به بیماری جریان پادشاهی و هم به نوعی به مرض سازمان‌های کمونیستی دچار هستند! به این صورت که جمهوری‌‌اسلامی ‌با فرستادن بخشی از بدنه خود به عنوان اصلاح‌طلبان مطرودِ ولی فقیه به خارج از کشور این طیف را وارد جریانات جمهوری‌خواه کرد تا در زمان دلخواه مانند انتخابات پیش‌رو در میان این بخش شکاف اندازد. بخشی طرفدار تحریم و بخشی خواستار شرکت در انتخابات! عده‌ای پرچم بدون نشان به جلسات برده و عده‌ای طرفدار پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان هستند! بخشی از جمهوری‌خواهان از فدرالیسم صحبت کرده و با گروه‌های قومی‌ به گفتگو می‌نشینند (گروه‌هایی که با توجه به عمل‌کردشان عمدتا تجزیه‌طلب هستند) و پاره‌ای از جمهوری‌خواهان خواستار یک حکومت مرکزی قدرتمند هستد که این طیف دوم به جهت عقاید ناسیونالیستی شدیدتری که دارد بیشتر تمایل به جریانات راست پادشاهی پارلمانی شخص رضا پهلوی دارند و با طرفدران پادشاهی همکاری بیشتر، بهتر و مفیدتری از هم فکران خودشان یعنی بدنه جمهوری‌خواهان طرفدار فدارلیسم دارند.

نتیجه گیری

به باور نگارنده برای کم کردن این آسیب‌ها باید به جوانانی که به دنبال منیت‌ها نبوده و با توجه به زندگی در نظام جمهوری‌اسلامی ‌شناخت بهتر و واقع‌بینانه‌تری نسبت به آن دارند بهای بیشتری داده شود. البته این به معنای حذف و یا خانه‌نشینی انسان‌های شریف و میهن‌دوستی که در این مقاله از آنان به عنوان اپوزیسیون حقیقی در این سی و چهار سال نام برده شد نیست بلکه منظور توصیه به تشکیل یک اتاق فکر با حضور این بخش در هر سازمانی و با هر مرام و مسلک سیاسی است. تجربه مبارزان قدیمی ‌همراه با شناخت واقع‌بینانه فعالان سیاسی جوان از جامعه ایران می‌تواند تنور مبارزه را داغ‌تر از گذشته کرده و در دید جامعه ایران اپوزیسیون را همچنان به عنوان الترناتیوی مدعی نگه دارد.

در پایان این نوشتار و با وجود تمام آسیب‌هایی که ناشی از منیت‌ها، فردگرایی و سازمان‌گرایی در اپوزیسیون خارج از کشور هست و با وجود پول‌های هنگفتی که جمهوری‌اسلامی ‌با درآمد نفتی کشور خرج فروپاشی و زمین زدن اپوزیسیون می‌کند اما این اپوزیسیون در دنیا بی‌نظیر است چرا که نیروهای مخالف جمهوری‌اسلامی ‌هر کدام می‌توانستند در کشورهای محل اقامت خود که جملگی هم آزاد هستند و هم شرایط اقتصادی خوبی دارند ساکت نشسته و به زندگی شخصی خود مشغول باشند نه اینکه وقت و سرمایه خود را در راه وطن و آزادی ایران وقف کنند! شاید این طور برداشت شود که نیروهای مخالف جمهوری‌اسلامی ‌به دنبال کسب قدرت هستند که شاید در نهایت شامل درصد ناچیزی از مبارزان باشد اما به طور حتم مردم داخل کشور از این واقعیت تلخ در میان نیروهای مبارز خارج از کشور به خصوص نسل‌های اول و دوم مهاجر که بدنه اصلی اپوزیسیون هستند، آگاه نیستند که مبارزان به دلایل خانوادگی و پیوندهای ناگریزی که میان این عده و کشورهای میزبانشان برقرار شده نهایت آرزوی آنها بازگشت موقتی به وطن‌شان ایران است و بس. پس به این اپوزیسیون با وجود تمامی‌کاستی‌هایش باید افتخار کرد که همچنان در مقابل جمهوری‌اسلامی ‌چون سروی راست قامت ایستاده و اگرچه شاخه‌های نازک آن در گذر زمان به واسطه توفان‌ها شکسته و بدنه آن تکان‌های شدیدی خورده اما سی و چهار سال ایستادگی کرده و شاخه‌های استوارتری بر آن رویده است. به باور من تا روز آزادی ایران باید در این راه ماند و با به حداقل رساندن نقایص اپوزیسیون در خارج کشور، پرچم مبارزه را در برابر رژیم جاعل ولایت فقیه همواره برافراشته نگاه داشت.

لینک مقاله در کیهان لندن
http://kayhanlondon.com/kayhanonline/%DA%A9%DB%8C%D9%87%D8%A7%D9%86/1878


4 دیدگاه

  1. پسرک می‌گوید:

    یک سری ادعاهای غیر قابل اثبات را پشت سر هم ردیف کرده اید اسمش را هم تحلیل گذاشته اید ! جدا از این که سلطنت طلب و مجاهد متوهم هستند امثال شما هم در توهم کشف توطئه های جمهوری اسلامی هستید ! — یک عدد — مدرک برای اثبات حرف های خود ارایه نکرده اید ! پیش فرض شما این است که هرچه می گویید صحیح است و خواننده باید بدون چون و چرا ادعاهای توهمی شما را قبول کند ! آفرین ماشاالله !

  2. دمادم می‌گوید:

    دقیق و کامل. فقط کاش نتیجه گیری اینطور شتابزده و مختصر نبود.شاید این متن بلند بالا نیاز به نتیجه ای تحلیلی تر و عینی تر داشته باشد.
    به هر حال در بین تمام مقالاتی که این روزها دربارۀ اپوزیسیون خواندم، کاملتر و نکته بین تر بود. سپاس از شما.

پاسخی بگذارید(دیدگاه شما چنان که شامل توهین به افراد دیگر نباشد منتشر خواهد شد)